آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

تالاب چغاخور (عکس)

توی راه برگشتمون به اهواز... توی مسیر برگشت به اهواز بابا کنار یه تالاب گشنگ ایستاد اما چون باد میومد مامان منو از ماشین پیاده نکد اما جای خلی قشنگی بود اینم منم تو ماشین ...
29 آذر 1390

واکسن دو ماهگی

امروز صبح زود که از خواب بیدا شدم... شیرم رو که خودم یه بوس از مامانی گلفتم و آلوم چشم هام لو بستم که ادامه خوابم لو بلم مامانی گفت آخه  بعدش هم ددی که میخواست بله سر کار اومد بوسم کد اونم گفت آخی به مامانی گفت امروز باید ببریش برا واکسنش دیگه؟ ماما هم گفت آره واسکن دیجه چیه؟؟!!! چند ساعت بعدش که بیدا شدم دیدم ماما داره لباس هام رو عبض میکنه جانمی میخوایم بلیم دد . مامانی که زنگ زد بلا تاسکی جفت خانه بهداشت میلیم.آ قای تاسکی هم گفت آخه دالین میبرین واسکنش بزنین؟ مامانم هم گفت چاره ای نیست! . منم هم بخش جفتم آقای تاسکی دایم میلیم دد . پیاده که شدیم مامان بلدم یه جایی پل از بچه کوچولو مثل خودم اما یه اتاگی بود بچه کوچول...
12 آذر 1390

تولد دو ماهگی من (عکس)

من دیشب دو ماهمه شدم و ... بابایی و مامانی یه عالمه خوخشالند چه من دارم بزرگ میشم حالا دیجه شب ها خدود ٥ تا ٦ ساعت رو راخت میخوابم  . مامان و بابایی مو کامل میشناسم وختی بابا صدام میکنه سرم رو برمیگدونم اونم کلی بوسم میکنه . منم براش دست و پا میزنم و غان غان میکنم. وختی هم مامان شیرم میده تو چشم هاش نگاه میکنم اونم خی قربون صدقم میره . دیشب هم تیف کدم کلی رفتیم بیرون گشتیدیم بعدش خم لفتیم شام پیتزا خودیم البته من عصاره شو (شیر مامانی) خودم . اینم عسک های دیشبم قبل لفتن اینم عکس آخر پرنسس ناز نازی ما ...
11 آذر 1390

باباجون و مامان جونم از مکه برگشتند هورا (عکس)

اما ما خنوز نلفتیم ؟؟؟!!! اما میریم به زودی ... دوشنبه باباجون مامان جونم از مکه برگشتند (اصفهان) اما چون هر دوشون سرما خورده بودند به مامان گفتند تا چند روز دیگه ما بریم (از اهواز) چون من خلی کوچولو ام سرما نخورم . منم که خمش لالا کدم و بابایی هم که سر کاره فک کنم تازه منم باید شنبه برم واسکن بزنم  . شب هم قراره بابایی اومد جشن بگیریم چون دو ماهم تموم شد . اینم عکس های امروزم مامان قربون خواب نازت دردونه ...
10 آذر 1390

آرشیدا و پل معروف اهواز (عکس)

این اولین باری بود که من لفتم پارک اما ... جمعه که بابایی خونه بود ما رفتیم پارک. من عاشق پالکم و کنار لودخونه بابایی و مامان کلی عکس ازم گرفتند اما من بیشترش لالا بودم توی هوای سرد وقتی یک پتو گرم دورت باشه و توی بغل بابایی یا مامانی باشی لالا خلی حال میده برا شام هم که من بغل مامانی بودم که داشت شاورما میخورد از زیر سامببیجش چکید لو دستم منم دستم کدم دهنم و مالاچ مولوچ شلو کدم به خولدن  که مامان یه دفعه متبجه شد و دیجه نگذاشت بخورم  چرا؟؟؟!!! بعدش خم با مامان و بابا رفتیم یه کتاب فلوشی بزگ مامان برام کتاب های تقویت هوش نوزاد لو خرید که من عاشقشونم  هل روز عسکش لو میبینم بعد لفتیم بابایی یه کلاه صورتی خلگوشی برام خرید ممن...
6 آذر 1390

تولد خورشید آریایی (عکس)

لحظه ای که با فیشته ها خدافظی کدم و... وقتی مامانی رو بردند اتاق عمل چون که صبحونه خوده بود بی هوشی موضعی گرفت دو تا آمپول زدند کمل مامانی که خلی ددش گرفت بعد شچمش رو خانم دکتل پاره کرد و منو در آورد وای چه لحظه ای بود چشم هام رو که باز کدم یه عالمه نور بود یکی هم محچم زد تو کمل ام منم بلند گریه کدم خانم دکتر بلندم کرد یدفعه مامانی رو دیدم داره گریه میکنه از خوشحالی بود خودم فهمیدم مامانی گفت وای چقدر نازه   من وگتی به دنیا اومدم 3580 گرم وزنم بود 52 سانت قدم بود و دور سرم 37 سانت بود و ساعت 10:55  دقیقه صبح روز دوشنبه 11 مهر  به دنیا اومدم. اینم عسکمه   منو فقط یه کوچولو نشون مامانی دا...
8 آبان 1390
1